باخنده ات شادم ای گل
ای بتلاطم افکنده روحم
چون سایه ات میاید اضطراب میافتد به دست وپایم
دلم میلرزد از صدایت
نگاهت امتداد یک سخن وهزاران کلام نگفته است .
دلم باتوسخن میگوید
بانگاهم ، باتن صدایم ، باحرکت دست وپایم
ناگفته ات ازچشمانت پیداست
ازمهرتو ،سوز دردناکی دارد این سینه
فقط ترا ، باید نگریست . باید به اعماق دل برد.
بوئید ، بوسید
وازدور از داغ مهرت سوخت ، لرزید
تب کرد وافتاد چون برگ پاییز
نمیدانم توهم این درد را در سینه داری ؟
نگاهت را دنبال میکنم
ردپایی میبابم از یک احساس پنهان
محجوب با لفافه ای ازحیا
تاویران نکند دل را ، مهرسوزان
تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 91/4/25 | 10:31 عصر | نویسنده : سعید | نظرات ()