چشم درچشم ، نفس درنفس
همه روزم ، هیچ جیز جز ترا نمیبینم
من کورم به همه چیز
آنچنان که ضربان قلبم با نفسهایت آهنگین است .
نمیشکفد غنچه ای ، اگر آفتابت نتابد
وآسمون دلم میبارد اگر نگاهت غمگین است .
ای آسمان !
کنون که به همسایگیت نشسته ام
بامن مهربان باش و بخند
ورنگ لاجوردیت را بنما
که اگر صفایی دراین بوستان است از دوستانست .
خرده مگیر برمن که به تمنایت نشستم
وبنگر به چشمهایم که زحسنت لبریز است و
ازبارقه دلفریبت ، مریض است .
آنگاه دل نگهدار
ومشو همچو من
غمگین و بیمار
وشاید از سادگیم با تو بیمناکم
* * *
نمیخواهم روزی راکه بفهم
این ناز وکرشمه ، پوزخندی به این سادگیها بود
من هوای ترا دارم
که مبادا بشکند بغض گلویت
وغم ازهرسو بریزد به سر ورویت
وبازکند دهان
زخم کهنه ، آنچه دارد درنهان
من هوای ترا دارم
اگرچه به چشمت نمی ارزد این تمنا
من هوای ترا دارم .
تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 91/2/24 | 8:42 عصر | نویسنده : سعید | نظرات ()