میخوام که باسنگ بشینم تنگ تنگ
وباگل دستی بدم ، وهمراه قطره های باران طی کنم سیرمعنا را
میخوام ازتلاطم رنگها ، رنگی دگر بسازم
واز رکود صدا درطوفانها نهراسم
وصاف کنم جادههای پشت سر
ودرک کنم زمان ،
هوا
وسپیدی موی سر
بدانم به کجا پا گذاشتم
ونظاره گر افق نباشم
وبدانم که من اینجا هستم .
تاریخ : جمعه 89/12/20 | 1:0 عصر | نویسنده : سعید | نظرات ()
در وادی برهوت و منم مبهوت
از هجوم سایه ای
در سکوتی مرگبار
مردی می آید بالفافه ای سیاه
ونفسهایم را تعقیب میکند.
تاریخ : دوشنبه 89/12/16 | 11:40 عصر | نویسنده : سعید | نظرات ()
شاید گمشده را در بین بوته های غم باید یافت
واز تلعلع درها باید فهمید جهت را .
*** *** ***
همیشه رفتن با جرعه ای آب آسان نیست .
*** *** ***
دربین ساقه های تنگ لاله نشستیم وبلد نبودیم
سر اجتماع خاک ، گویش باران ووسعت و تنگی را .
*** *** ***
نظم را از رفتن بین کوچه ها بایدفهمید .
*** *** ***
تنها یک نفس ، یک نفس ، رنگی دگر به گلها میدهد.
*** *** ***
چه نقشی زیباتر از رقص شاه گل سرخ .
تاریخ : پنج شنبه 89/12/5 | 5:32 عصر | نویسنده : سعید | نظرات ()