سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسمه تعالی

یادش بخیر دوران مدرسه !

اونوقتهایی که با یه کوله پشتی پراز کتاب ودفتروقلم به مدرسه می رفتیم  . وروی نیمکتهای چوبی مینشستیم وگوش به درس اقا معلم میدادیم . هنوز صدای زنگ تفریح  تو گوشمه . معمولا گوشمون برای دوچیز خیلی تیز کرده بودیم یکی صدای زنگ تفریح و دیگری صدای معلم اونوقتی که میخواست مشق بگه !!!

زنگ آخر که میشد ،همه منتظربودیم که اقا معلم بگه ازکجا مشق بنویسیم ، اغلب شاید حدس میزدیم که مشق چی باشه ! ولی بازم گوشهامون روتیز کرده بودیم که معلم چی میگه  همونو انجام بدیم . 

هر روز خدا درس جدیدی داشتیم ومشق جدید !

حالا خیلی وقته که من از مدرسه فاصله گرفته ام ، خیلی وقته  مشقی ندارم که بنویسم ، یا بابت ننوشتن اون آرام وقرار نداشته باشم . 

                                                                                                             

خیلی وقته که از مداد وپاکنم جدا شدم از اون دوستای مدرسه ام جدا شدم ،‏

 راستش رو بخوای شب و روزم یکی شده ، هرروزم  مثل هم شده  ،‏ خیلی بده آدم مشق نداشته باشه ، بلاتکلیف باشه  این منو خیلی آ زار میداد .

ازخونه بیرون اومدم  بی اختیار توی خیابونا قدم میزدم ،درانتهای خیابان شهر ، چشمم به تابلویی افتاد ، تابلویی به رنگ سرخ وروی اون نوشته بودن مدرسه عشق .جلوتر رفتم  دیدم در اون مدرسه بازه ، با اینکه پاسی ازشب گذشته بود وهمه جا تعطیل ، ولی رفت وآمد دراونجا زیاد بود ،‏ من هم لابه لای جمعیت داخل  مدرسه رفتم . درتابلوی اعلانات،  لیست بلند بالایی رو زده بودن ، مثل اینکه صورت اسامی بود ، نگاه کردم دیدم بعضی از اسامی برام آشنا بود،  مطهری ، مفتح ، حاج همت ،جهان آرا و...

درپشت نیمکتهای کلاس ،دانش آموزان نشسته بودند کوچک وبزرگ ، پیروجوان وآقا معلم داشت درس جدید عشق رو دردل اونها حک میکرد ،خیلی دلم میخواست  که  با اونهاباشم روی اون نیمکتها بشینم ، آرامش خاصی به من دست داده بود  انگاری گمشده خودمو پیدا کرده بودم ، پشت پنجره  ایستادم صبرکردم تاکلاس درس تموم بشه ، صدای زنگ تفریح که به صدادرآمد آ‍قا معلم از کلاس بیرون آمد و درحالیکه بچه ها دورش حلقه زده بودند به طرف تابلوی اعلانات میرفت من هم پشت سرشان براه افتادم کنار تابلو اعلانات ایستاد ونگاه به اسامی میکرد و با خودش زمزمهایی داشت .او که متوجه من شده بود به من  رو کرد و گفت بفرمایید کاری داشتید

یه لحظه هل کردم وگفتم نه ولی ... .

                       بفرمایید بگید ! 

گفتم : آقا چندتاسوال برام پیش آومده 

                                 بفرمایید ، اگه  بلد باشم جواب میدم .

گفتم :آقا چرا این وقت شب مدرسه بازه  ؟ الان که خیلی از شب گذشته !

گفت : درمدرسه عشق شبها درس میخونن وروزها  مشق مینویسند ، تعطیلی نداره ، درش همیشه بازه ، به روی همه بازه ،

گفتم :این صورت اسامی چیه ؟ مال کیه ؟

گفت : این اسامی فارغ التحصیلان این مدرسه است  اونایی که درسشون رو خوب یاد گرفتن و مشق شبشون رو خوب نوشتن و...

گفتم :آقا خیلی وقته که از درس ومشق فاصله گرفتم ،راستش خیلی دلم براش تنگ شده  میخوام بازم  بیام مدرسه !.

گفت : در مدرسه همیشه بازه هروقت اومدی خوش اومدی  ولی چندتا شرط داره :

اول اینکه مشق هرروز رو همون روز بنویسی وانو برای فردا نذاری  چون مشق فردا با مشق امروز ومشق امروز با مشق دیروز فرق داره هرروز خدا یه مشقی داره

دوم اینکه باید مشقت خوب انجام بدی تا فارغ التحصیل بشی واسمت توی لیست فارغ التحصیلان بنویسیم وبدان که به یمن وجود این فارغ التحصیلان این مدرسه است که در این مدرسه همیشه بازه  پس قدرشون رو باید بدونی و دنباله رو اونا باشی .

از شدت ذوق و شوق زبونم بند اومده بود و به علامت رضایت سرم را تکان دادم  آقا معلم  منو به آغو ش گرفت وبا ید بیضائش دستی بدلم کشید و گفت درس دانش اموزان مدرسه عشق اینه : ولایت ، دلدادگی ،آزادگی

این درس دیروز و امروز و فردا و درس همیشگیه این مدرسه است

ولی مشق امروز اینه : فلسطین ،فلسطین ، فلسطین

 

انفِرُوا خِفافاً وَثِقَالاًوَ جَاهِدُوا بِأمْوالِکُمْ وُ أَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ... سوره توبه ایه 41

برای جنگ باکافران سبک بار ومجهز بیرون شوید ودرراه خدا به مال وجان جهاد کنید ....

مشق امروز من و شما دوست عزیز !جهاد در راه خدا جهاد بوسیله اموال ودارایی است تازمانیکه شرایط جهاد بوسیله جان یعنی بذل جان درراه خدا محقق شود .

 هرآنچه که خدا  به تو روزی کرده  ازعلم ودانش ، زبان گویا، ثروت ومکنت ، هنر مندی، دعا و توسل ، قلم توانا ، اجتماع وراهپیمایی ، وغیره را همه وهمه درراه خدا و برعلیه دشمن خدا بکار بگیر .

به امید روزی که بحرالمیت فلسطین مدفن صهیونیسمهای خوناشام شود.   




موضوعات مرتبط: مشق امروز من

تاریخ : سه شنبه 86/11/9 | 11:33 صبح | نویسنده : سعید | نظرات ()
l>