سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آشفته
 درخیالم  قایقی میرود
بهرسویی که بادی میوزد
شکوه ام  از بادست که چرخان است
یاقایقی که بی هدف سرگردان است .
من در کوچه ی غمم
کنج دیوار بنشسته ام
چون طفلی گریه میکنم
شکوه وناله میکنم

شیرینی آب نبات چوبی را
تلخ چشیدم
چو خوشی روزها را از او میدیدم
اوبود  دلبستگیم
تنها وابستگیم

دست قضا ، محبتش را
ازبستر دلم کرد جدا
ببین چه حفره ها
درنبودش  افتاده گردابها

پیچیده درهم گیسوی غم
دراین آشفته دل ، تناقض ها

تاروپود دل را بستم  گره ای محکم 
به محبتی والا
وعجین تربت عشق  را زدم برکام  دل

که درچالش های روزگار
نمی افتد چاله ای در بستر ماندگار
نمی خیزد در آن طوفانها
نمیگرد در آن فتنه ها

 

                     سعید عیدانی




تاریخ : دوشنبه 91/4/26 | 12:27 صبح | نویسنده : سعید | نظرات ()
l>